۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

ايران بزرگ

از دير باز مفهوم واژهٔ ايران[۱] [نزد خاورشناسان اروپايی] عبارت از مجموع نواحی فلات ايران يعنی پارس (ايران کنونی) و افغانستان و بلوچستان و ترکستان غربی، بوده است.[۲] ريچارد فرای، استاد ايران‌شناسی در دانشگاه هاروارد آمريکا، می‌نويسد:

«ايران بزرگ که شامل همهٔ سرزمين‌های است که در آنجا در دوران تاريخی به زبانهای ايرانی سخن گفته می‌شد و فرهنگ ايرانی در آنجا پيروزمند و مسلط بود ... اما فلات ايران که مشتمل است بر افغانستان و ايران جزو ايران بزرگ به شمار می‌رود».[۳]

بنابر اين، «ايران بزرگ، هرگز يک قلمرو سياسی نبوده، بلکه حوزهٔ فرهنگ، تمدن و زبان قوم آريايی است، چه آنانی که در ايران کنونی می‌زيستند و چه کسانی که در افغانستان يا فرارود (ماوراء‌النهر) و يا شمال غرب هندوستان. زيرا، ايران بزرگ، بيشتر از آن که نتيجهٔ کارنامهٔ شاهان شمشيرکش باشد، ميراث ادباء، شعراء، دانشمندان و در يک کلمه فرهنگيان بوده است.»[۴]

محمد محمدی (سياوش آريا)، ۱۳٨٧ - مشهد


گفت و گو با مهديزاده کابلی

ايران کجاست؟ و ايرانی کيست؟


اين نوشتار برآنست تا به مهم‌ترین و کلیدی‌ترین مفاهیم و اصطلاحات در حوزهٔ تحقیق و پژوهش تاريخ ايران و افغانستان بپردازد. مفاهیمی که دانستن آنها تأثیر مستقیم در امر پژوهش تاريخی اين دو کشور دارد. پژوهشگری که از مفاهیمی نظیر ايران بزرگ، ايران شرقی، ايران غربی، يا ايران سياسی، ايران تاريخی (ايران فرهنگی)، و يا ملت ايرانی و قوم ايرانی درک درست و صحیحی نداشته باشد، هر چند هم متخصص در علم تاريخ ايران باشد، نمی‌تواند فرق ميان فرضيه و واقعيت تاريخی را درک علم کند و توان بيان واقعيت را نيز نخواهد داشت. [با اقتباس از گفته‌های مهديزاده کابلی]

آقای کابلی به عنوان اولین پرسش، تعریف خودتان را از ايران و اصولاً منشأ شکل‌گیری آن بیان کنید.

نخست بطور مقدمه بايد عرض کنم که اصطلاحات (ترمولوژی) هر علمی در واقع كليدهايی است كه اگر در اختيار پژوهشگر باشد به خوبی می‌تواند دربهای ناگشوده معانی مورد نظر از نوشتارها و گفتارهای مربوط به آن دانش و فن را بگشايد و حقايق مورد نظر نويسنده و گوينده را به روشنی دريابد.

روش تحقيق و پژوهش در تاريخ ايران و افغانستان نيز از اين امر مستثنا نبوده و در آن، مفاهيم و اصطلاحات مهمی وجود دارد كه عدم شناخت آنها و همچنين عدم درك تفاوت آنها، موجب ابهام و سردرگمی در مقام برداشت و نتيجه‌گيری می‌شود. مثلاً تفاوت اصطلاح "ايران سياسی" و "ايران تاريخی" يا "ملت ايران" و "قوم ايرانی"، برای اغلب پژوهشگران تازه‌كار و حتی برای برخی محققين باسابقه نيز هنوز حل نشده است. لذا در اين گفتگو سعی دارم به برخی از واژه‌ها و اصطلاحات رايج و كليدی در پژوهش تاريخ ايران و افغانستان، و تفاوت آنها با همديگر بپردازم.

در زير به سه تعريف از ايران اشاره می‌كنيم:

۱- تعريف ناسيوناليست‌های ايرانی: نگرشی كه ايران را تنها ايران کنونی می‌داند؛ حتی كتبی كه در زمينه تاريخ ايران نگاشته شده‌اند با يك ديدگاه انحصاری، تاريخ ايران را منحصر به ايران کنونی می‌پندارند، در حالی كه ايران تاريخی غير از ايران کنونی است. بدون ترديد نمی‌توان با چنين نگرشی در پژوهش تاريخ ايران درباره آن به شناخت رسيد. اين گروه با افکار شوئونیستی که دارند، سخت افغان‌ستيز هستند.

۲- تعريف خاورشنان غربی از ايران: اما در زبان علمی، تعريف متفاوتی از مفهوم "ايران" ارائه شده است كه شوربختانه بيشتر اين تعاريف با نگرش خاص به ايران است؛ يعنی واژه‌های مخصوصی كه صاحب نظران و پديدآورندگان آن به تدريج در طول ساليان دراز آنها را برای معانی و مقاصد خاصی وضع كرده و در حوزهٔ زبان‌شناسی و پژوهش تاريخ فرهنگی و تمدنی بكار برده‌اند. نطير: ايران بزرگ، ايران شرقی، و ايران غربی.

۳- تعريف پان‌ايرانست‌ها: نگرش اين دسته به ايران گزافه‌گويانه است. اينها، تعبير ايران به معنی عام را از خاورشناسان غربی گرفته و چنين وانمود کرده‌اند که گويی افغانستان از لحاظ سياسی هرگز استقلال نداشته و همواره جزئی از ايران بوده است! با وجود اين، اينها بر خلاف ناسيوناليست‌های ايرانی، نظر ملايم‌تر نسبت به افغانستان و افغانها دارند.
بنابراين، بهترين تعريف علمی از واژه ايران، تعريفی است كه به زوايای مختلف آن توجه شود.

چگونه می‌توانیم بین ايران و افغانستان رابطه برقرار کنیم؟


در یک نگاه تاریخی چه دوره‌هایی را می‌توان در روند نظریه‌پردازی ايران شناسایی کرد؟


درهمان قرن هجدهم اتفاق خیلی جالب و مهمی که رخ می‌دهد، شکل‌گيری ملت‌ها و کشورهاست. لطفاً توضیحاتی را در این زمینه و نتایجی که به دنبال آن حاصل می‌آید بیان فرمایید.


در این میان وظیفه نظریه‌پردازان ايرانی چیست؟


همان انتقاداتی که به نوعی دکتر محمودافشار یا جلال متينی داشتند، شما هم داريد.


در پایان این پرسش باقی می‌ماند که اصولاً چه فواید و نتایجی بر نظریه‌پردازی در باب ايران مترتب است؟



پانوشت

[۱]- ر. ک. به مناظرهٔ مهديزاده کابلی و سياوش آريا با عنوان :«ايران بزرگ؛ واقعيت يا افسانه؟!». وبگاه نگاهی تازه به مسايل تاريخی ايران و افغانستان.
[٢]- تمدن ايرانی، ص ۴۳
[۳]- ميراث باستانی ايران، صص ۴-۵
[۴]- ايران سرزمين فراموش شده!، وبگاه کابل‌نامه


منابع

۞ ژ. دومزيل. تمدن ايرانی. ترجمهٔ دکتر عيسی بهنام، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶.‎
۞
فرای. ريچارد. ميراث باستانی ايران. ترجمهٔ دکتر مسعود رجب‌نيا، تهران: چاپ ۱۳۴۴.‎
۞
مهديزاده کابلی. ايران سرزمين فراموش شده!. وبگاه کابل‌نامه.


تاریخچه مسیحیت در ایران

از: آندرانیک هویان

تاریخچه مسیحیت در ایران


فهرست مندرجات

[مسیحیت]


در اين‌ مقاله‌ به‌ آغاز مسيحيت‌ در ايران‌ و تاسيس‌ هر يك‌ از مذاهب‌ مسيحی‌ كاتوليك‌، گريگورين‌، نستوری، پروتستان‌ و ارتدوكس‌ به‌‌طور مختصر اشاره‌ شده‌ است.


[] آغاز‌ مسيحيت‌ در ايران

ابتدای سده‌ اول‌ ميلادی،‌ مسيحيت‌ در ايران‌ رواج‌ يافت‌. مبلغان‌ مسيحی در شمال‌ غرب‌ و غرب‌ اين‌ سرزمين‌ به‌ تبليغ‌ پرداختند و مبلغان‌ سريانی (اهالی شرق‌ مديترانه‌) از طريق‌ ميان‌ رودان، سرزمينی كه‌ تا پيش‌ از اسلام‌ هميشه‌ جزئی از ايران‌ بود، در غرب‌ ايران‌ تبليغ‌ می‌كردند. پادشاهان‌ آزادمنش‌ اشكانی با دين‌ و اعتقادات‌ رعايای خود كاری نداشتند. مسيحيان‌ در آغاز مسيحيت‌ در سرزمين‌ روم‌ تحت‌ تعقيب، آزار، شكنجه‌ و اعدام‌ بودند. از اين‌ رو به‌ ايران‌ گريختند و در اين‌ سرزمين‌ در آسايش‌ كامل‌ به سر بردند، مراسم‌ مذهبی خود را به‌ راحتی اجرا و در نقاط‌ مختلف‌ ايران‌ كليساهايی بنا كردند و برای اداره‌ كليساها نواحی اسقفی به‌ وجود آوردند.

سال‌ ۱۰۴ ميلادی پقيدا (Pgidba)، در آربل‌ به‌ سمت‌ اسقفی تعيين‌ شد[۱] آربل‌ به‌تدريج‌ مركز مسيحيت‌ در شرق‌، شمال‌ و جنوب‌ رودخانه‌ دجله‌ شـد. در ســال‌ ۱۹۶ ميـلادی مورخـی به‌نـام‌ باردسـان‌ (Bardaisan) راجـع‌ به‌ خواهـران‌ مـادر گيـلان‌ و باكـتريـا (Bacteria) سخن‌ می‌راند[٢].

سال‌ ۲۲۵ ميلادی سلسله‌ اشكانيان‌ منقرض‌ شد، ساسانيان‌ به‌ حكومت‌ رسيدند و دين‌ زرتشت‌ را دين‌ رسمی ايران‌ اعلام‌ كردند.

سال‌ ۲۶۰ ميلادی شاپور ساسانی بر والرين‌ امپراتور رم‌ چيره‌ شد، و والرين‌ و چندين‌ هزار نفر سربازان‌ رومی اسير شدند. شاپور اسيران‌ رومی را در سه‌ شهر خوزستان‌ اسكان‌ داد. يكی از اين‌ شهرها، ايرانشهر بود. او همچنين‌ گروهی از آنان‌ را به‌ ساختن‌ سد شادروان‌ بر رودخانه‌ دجيل‌ زير شوشتر گماشت‌[٣] چون‌ بخشی از اسيران‌ رومی مسيحی بودند و در اجرای مراسم‌ مذهبی خود آزادی كامل‌ داشتند، راحت‌تر از زمانی بودند كه‌ در سرزمين‌ رم‌ به‌ سر می‌بردند. اسيران‌ رومی در ايرانشهر دو كليسا داشتند، در يكی مراسم‌ دينی به‌ زبان‌ يونانی و در ديگری به‌ زبان‌ سريانی انجام‌ می‌شد[۴].


[] كاتوليك‌ها در ايران

در نيمه‌ اول‌ سده‌ سيزدهم‌ ميلادی پاپ‌ رهبر كاتوليك‌ها كشيشی به‌نام‌ بارتلمی در بولونی از فرقه‌ دومينيكن‌ را به‌حوالی نخجوان‌ فرستاد و تعدادی از ارمنيان‌ جنوب‌ نخجوان‌ را پيرو مذهب‌ كاتوليك‌ دومينيكن‌ كرد.[۵] در سده‌ چهاردهم‌ ميلادی دو مركز كاتوليك‌ در ايران‌ به‌وجود آمده‌ بود كه‌ يكی كليسای دزور، دزور يا «كليسای مريم‌ مقدس‌» نزديك‌ ماكو متعلق‌ به‌ ارمنيان‌ كاتوليك‌ پيرو فرقه‌ دومينيكن‌ و ديگری اسقف‌ نشينی در شهر سلطانيه‌ بود.[٦].

كليسا و دير دزور دزور يا مريم‌ مقدس‌ در اوايل‌ دهه‌ دوم‌ سده‌ چهاردهم‌ ميلادی در ۱۲ كيلومتری شهر ماكو ساخته‌ شد. كلاويخو سفير پادشاه‌ كاستيل‌ «اسپاتيا» در سال‌ ۱۴۰۳ ميلادی كه‌ به‌ دربار تيمور لنگ‌ می‌رفت‌ درباره‌ ماكو چنين‌ نوشته‌ است: «يكشنبه‌ اول‌ ژوئن‌ هنگام‌ غروب‌ جلو دژی كه‌ ماكو نام‌ دارد رسيديم‌. اين‌ محل‌ از آن‌ كسی است‌ كه‌ از كاتوليك‌هاست‌ اما نام‌ او نورالدين‌ است‌ و همه‌ آنان‌ كه‌ در اين‌ دژ نگهبانی و پاسداری می‌كنند كاتوليك‌اند، اينان‌ اصلا از نژاد ارمنی هستند و به‌ زبان‌ ارمنی سخن‌ می‌گويند و نيز تركی می‌دانند...»[٧].

در سده‌ هفدهم‌ ميلادی دو كليسای كاتوليك‌ از فرقه‌های دومينيكن‌ و ژزوئيت‌ در شهر اصفهان‌ و جلفا بنا شد. سبب‌ تاسيس‌ اين‌ كليساها، توجه‌ شاه‌ عباس‌ صفوی به‌ دولت‌های بزرگ‌ اروپا برای مقابله‌ با تجاوزهای دولت‌ عثمانی و جلب‌ حمايت‌ آن‌ كشورها بود. سپس‌ در سال‌های بعد فرقه‌های فرانچسكن، آگوستين‌ و كاپوسن‌ نيز كليساهايی بنا كردند.

فيليپ‌ سوم‌ پادشاه‌ اسپانيا با آگاهی از حسن‌ سلوك‌ شاه‌ عباس‌ با مسيحيان، اوايل‌ سده‌ هفدهم‌ ميلادي، آنتونيو دوگووآ (Antonio Degovea) را همراه‌ با دو كشيش‌ كاتوليك‌ از فرقه‌ سن‌آگوستين‌ به‌ ايران‌ فرستاد. شاه‌ عباس‌ به‌ «دوگووآ» اجازه‌ داد در اصفهان‌ كليسايی كوچكی بنا كند[٨]. پس‌ از چندی پاپ‌ كلمنت‌ هشتم (Clement VIII) برای تبليغ‌ مذهب‌ كاتوليك‌ در ايران‌ يكی از كشيشان‌ فرقه‌ كرملی به‌ نام‌ پرژان‌ تاده Pere Juan Tade را همراه‌ با گروهی كشيش‌ از راه‌ آلمان‌، لهستان‌ و روسيه‌ به‌ ايران‌ فرستاد و هدايايی نيز به‌ وسيله‌ آنان‌ تقديم‌ شاه‌ عباس‌ كرد. شاه‌ صفوی فرستادگان‌ پاپ‌ را به‌ مهربانی پذيرفت‌ و اجازه‌ داد در اصفهان‌ كليسا و صومعه‌ كوچكی بسازند. پرژان‌ تاده‌ سال‌های متمادی در ايران‌ اقامت‌ داشت‌ و از نزديكان‌ و مترجمان‌ شاه‌ عباس‌ و بسيار مورد توجه‌ او بود.[۹].

كاتوليك‌های ژزوئيت‌ در سال‌ ۱٦۴۳ ميلادی به‌ اصفهان‌ آمدند و در سال‌ ۱٦۵۲ ميلادی در جلفای اصفهان‌ كليسايی ساختند.[۱٠] كاتوليك‌های دومينيكن‌ نيز در سال‌ ۱٦۸۱ ميلادی در محله‌ سنگ‌تراشان‌ جلفای اصفهان‌ كليسايی بنا كردند.[۱۱]

كاتوليك‌های كاپوسن‌ در شهر اصفهان‌ در شرق‌ ميدان‌ شاه‌ و مجاور قلعه‌ تبرك، كليسا و صومعه‌ای بنا نهادند.[۱٢].

اكنون‌ كاتوليك‌ها يك‌ كليسا در تبريز، يك‌ كليسا در هايگاشن‌ (بين‌ نور و علمده‌) و ده‌ كليسا در تهران‌ دارند.

نستوری‌ها بيشتر در غرب‌ ايران‌، اروميه‌، روستاهای اطراف‌ آن، كرمانشاه‌ و سال‌ها بعد در تهران‌ می‌زيستند. سال‌ ۱۸۴۰ ميلادی كاتوليك‌های يسوعي، «ژزوئيت‌»ها در ميان‌ نستوريان‌ به‌ تبليغ‌ پرداختند، گروهی از نستوريان‌، پيرو مذهب‌ كاتوليك‌ شدند و آنها را كلدانی ناميدند.

جكسن‌ می‌نويسد: «سامی‌ها كه‌ امروز در آذربايجان‌ به‌ نام‌ نستوری و كلده‌ای معروفند از يك‌ اصل‌ و نژادند، آنان‌ پيش‌ از اين‌ جملگی پيرو آيين‌ نستوری بوده‌ و نستوری نام‌ داشتند. ليكن‌ شمار زيادی از ايشان‌ به‌ مذهب‌ كاتوليك‌ درآمدند.»[۱٣]


[] مذهب‌ پروتستان

مارتين‌ لوتر (Martin Luther) (٦۴۵۱-۳۸۴۱) در شهر ويتنبرگ (Withenberg) آلمان‌ با بيانی روشن‌ و مؤثر از اساس‌ حكمت‌ الهی كليسای كاتوليك‌ سخت‌ انتقاد كرد و سال‌ ۱۵۱٧ ميلادی در مورد ارزش‌ بخشش‌هايی كه‌ پاپ‌ در آن‌ زمان‌ در مقابل‌ اخذ وجه‌ صادر می‌كرد و كسانی را كه‌ مرتكب‌ گناه‌ شده‌ بودند می‌بخشيد، ۹۵ يادداشت‌ تهيه‌ و بر لوحه‌ای بر در كليسای ويتنبرگ‌ نصب‌ كرد. لوتر در سال‌ ۱۵۱۹ ميلادی رسماً به‌ مخالفت‌ با مذهب‌ كاتوليك‌ برخاست‌ و در سال‌ ۱۵۲۰ پاپ‌ او را تكفير كرد. لوتر كتاب‌ مقدس‌ را به‌ زبان‌ آلمانی ترجمه‌ كرد تا در دسترس‌ همه‌ مردم‌ قرار گيرد.[۱۴].

لوتر بنيانگذار مذهب‌ پروتستان‌ است‌. پس‌ از آن‌ جين‌كالون (Jean Colvin) اصول‌ و عقايدی برای پرتستان‌ تدوين‌ كرد.[۱۵].

مذهب‌ پروتستان‌ در كشورهای غرب‌ اروپا و سپس‌ كشورهای مختلف‌ قاره‌ آمريكا گسترش‌ يافت.

سال‌ ۱۸۴۵ مبلغان‌ آمريكايی پروتستان‌ به‌ ايران‌ آمدند و در منطقه‌ اروميه‌ و مناطقی كه‌ نستوريان‌ می‌زيستند به‌تبليغ‌ پرداختند.[۱٦] آنان‌ ابتدا در كليسای نستوريان‌ تبليغ‌ می‌كردند اما روحانيان‌ نستوری با ايشان‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند و پروتستان‌ها ناگزير كليسايی در اروميه‌ بنا كردند. نستوری‌هايی كه‌ پيرو مذهب‌ پروتستان‌ شدند آشوری ناميده‌ شدند (كه‌ اين‌ نستوريان‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ با آشور كه‌ در سال‌ ٦۱۲ پ‌. م‌ مضمحل‌ شد ارتباطی ندارند) پروتستان‌ها سال‌ ۱۸٧۰ به‌ تهران‌ آمدند و نخستين‌ كليسای خود را در سال‌ ۱۸٧۲ به‌ نام‌ كليسای انجيلی در خيابان‌ رافائل‌ (سی‌تير كنونی‌) ساختند و در تهران، جلفای اصفهان، همدان‌ و ساير شهرهايی كه‌ ارمنيان‌ سكونت‌ داشتند به‌ تبليغ‌ پرداختند و شماری از ارمنيان‌ همدان‌ پيرو اين‌ آيين‌ شدند.

سال‌ ۱۸۹۴ اسقف‌ استوارت‌ (Stuart) از زلاندنو به‌ ايران‌ آمد، مجتمع‌ مبلغان‌ انگليكان‌ را از جلفا به‌ اصفهان‌ منتقل‌ و بيمارستانی داير كرد و در سال‌ ۱۹۰۹ ميلادی كليسای حضرت‌ توما را «در ساختمان‌ بيمارستان‌ بنا نهاد»[۱٧].


[] مذهب‌ ارتدوكس (Orthodox)

پيشوای مسيحيان‌ قسطنطنيه‌ در سده‌ پنجم‌ ميلادی سلطه‌ پاپ‌ را نپذيرفت‌ و از كليسای كاتوليك‌ جدا شد. در سده‌ نهم‌ ميلادی «فوتيوس‌» از پيشوايان‌ مسيحيان‌ قسطنطنيه‌ عليه‌ پاپ‌ قيام‌ كرد. سال‌ ۱۰۵۴ ميلادی پاپ‌ لئوی نهم‌ اسقف‌ قسطنطنيه‌ را محكوم‌ كرد و از همان‌ زمان‌ كناره‌گيری مذهب‌ ارتدوكس‌ از كاتوليك‌ها آغاز شد.

مذهب‌ مردم‌ كشورهای روسيه‌، يونان، بلغارستان‌، صربستان، روماني، اوكراين، روسيه‌ سفيد و گرجستان‌ ارتدوكس‌ و طی ۲۰۰ سال‌ اخير كليساهای آن‌ در چين، كره، ژاپن، آلاسكا و بين‌ قبايل‌ سيبری و آسيای مركزی رو به‌ گسترش‌ است‌.[۱٨].


[] ارتدوكس‌ها در ايران

سال‌ ۱۹۰۰ ميلادی از سوی كليسای ارتدوكس‌ روس، گروهی از مبلغان‌ ارتدوكس‌ به‌ اروميه‌ آمدند و به‌ تبليغ‌ پرداختند. گروهی از نستوری‌های اروميه‌ به‌ آنان‌ پيوستند ولی به‌ موجب‌ پيمانی كه‌ در ۲۸ فوريه‌ سال‌ ۱۹۲۱ ميلادی منعقد شد به‌ تبليغات‌ ارتدوكس‌ها در ايران‌ پايان‌ داده‌ شد.[۱۹].

ارتدوكس‌های روس‌ دو كليسا در تهران‌ و كليساهايی نيز در شهرهای رشت‌ و غازيان‌ دارند. كشيشی در تهران‌ ساكن‌ است‌ كه‌ روزهای يكشنبه‌ و اعياد برای روس‌های مقيم‌ تهران‌ و اعضای سفارت‌ روسيه‌ مراسم‌ مذهبی برپا می‌دارد. ارتدوكس‌های يونانی نيز در تهران‌ كليسايی دارند كه‌ زير نظر كنسولگری يونان‌ در تهران‌ اداره‌ می‌شود و به‌ مناسبت‌هايی كشيشی از يونان‌ به‌ ايران‌ می‌آيد و مراسم‌ مذهبی را برگزار می‌كند.


[] مذهب‌ ارمنيان (گريگوری يا گريگورين)

ابتدای سده‌ اول‌ ميلادی، آبكار پادشاه‌ ارمنستان‌ از حضرت‌ مسيح‌ دعوت‌ كرد به‌ ارمنستان‌ سفر كند. پس‌ از عروج‌ حضرت‌ مسيح، تاتووس‌ يكی از حواريون‌ آن‌ حضرت‌ به‌ شهر يدسيا نزد آبكار آمد و به‌ تبليغ‌ پرداخت‌. او آبكار و مردم‌ شهر را تعميد داد. پس‌ از مرگ‌ آبكار، خواهرزاده‌اش‌ سانا تروك‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ شد. او پس‌ از چندی با مسيحيت‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و به‌ تاتووس‌ دستور داد از تبليغ‌ دست‌ بردارد چون‌ تاتووس‌ از دستور سانا تروك‌ سر باز زد او را كشتند و سال‌ها بعد بر مزار تاتووس‌ كليسايی ساخته‌ شد.

با كوشش‌ گريگور روشنگر و حمايت‌ تيرداد پادشاه‌ اشكانی تبار ارمنستان، در سال‌ ۳۰۱ ميلادی مسيحيت‌ دين‌ رسمی ارمنستان‌ اعلام‌ شد و ارمنيان‌ به‌ دين‌ مسيح‌ گرويدند.

تا سده‌های چهارم‌ و پنجم‌ ميلادي، روحانيان‌ ارمني، در مجمع‌های مسيحيان‌ جهان‌ شركت‌ و از مصوبات‌ آنها پيروی می‌كردند. در سال‌های ۳۲۵، ۳۸۱ و ۴۳۱ ميلادی مجامع‌ بزرگ‌ مسيحيان‌ جهان‌ تشكيل‌ شد[٢٠] آخرين‌ مجمعی كه‌ روحانيان‌ ارمنی در آن‌ شركت‌ كردند مجمع‌ سال‌ ۴۳۱ ميلادی بود كه‌ در شهر افسوس‌ يا ايفيس‌ در آسيای صغير برگزار شد.[٢۱]

ارمنيان‌ «اجمياد زين‌» نزديك‌ ايروان‌ را كه‌ گريگور روشنگر نخستين‌ كليسای ارمنيان‌ را در آن‌ ساخت‌ و حوزه‌ علميه‌ روحانيان‌ ارمنی بود، به‌ عنوان‌ مركز تقليد برگزيدند و از آن‌ پس‌ از جاثليق‌ «كاتوليگوس‌» مقيم‌ اجمياد زين‌ پيروی كردند.

چون‌ با كوشش‌ گريگور روشنگر، مسيحيت‌ دين‌ رسمی ارمنستان‌ شده‌ است‌ از اين‌ رو مذهب‌ ارمنيان‌ را گريگوری يا گريگورين‌ می‌نامند.

در بسياری از شهرها و روستاهای آذربايجان، از ديرباز ارمنيان‌ سكونت‌ داشتند، شمار فراوان‌ كليساهای ارمنيان‌ در نقاط‌ مختلف‌ آذربايجان‌ مانند كليسای تاتووس‌ مقدس‌ در ماكو (سده‌ ششم‌ ميلادی‌) كليسای استپانوس‌ در جلفای ارس‌ (سده‌ نهم‌ ميلادی‌) كليسای سركيس‌ در خوی (سده‌ دوازدهم‌ ميلادی‌) و كليسای هريپيمه‌ در مرژومبار، نزديك‌ تبريز (سده‌ دوازدهم‌ ميلادی‌) نشانه‌هايی از حضور ارمنيان‌ در اين‌ منطقه‌ است.

حداقل‌ ۵۰ سال‌ پيش‌ از آنكه‌ شاه‌ عباس‌ صفوي، ارمنيان‌ را به‌ داخل‌ فلات‌ ايران‌ كوچ‌ دهد بازرگانان‌ ارمنی در شيراز، بارانداز، خانه‌ و كليسا داشتند و از طريق‌ مركز ايران‌، شيراز و بندر گمبرون‌ (بندرعباس‌) با هندوستان‌ دادوستد می‌كردند.[٢٢]

شاه‌ عباس‌ در سال‌ ۱٦۰۳ ميلادی به‌ قفقاز رفت‌ و سرزمين‌هايی از ايران‌ كه‌ عثمانی‌ها متصرف‌ شده‌ بودند را آزاد كرد و ارمنيان‌ منطقه‌ وسيعی از ارمنستان‌ را به‌ داخل‌ فلات‌ ايران‌ كوچ‌ داد. اين‌ ارمنيان‌ در اصفهان، روستاهای فريدن، چهارمحال‌ و بختياری سلطان‌آباد (اراك‌) و خرقان، سكونت‌ گزيدند و پس‌ از آنكه‌ عده‌ای از آنها در جلفای اصفهان‌ ساكن‌ شدند به‌ ساختن‌ كليسا و خليفه‌گری پرداختند.

ارمنيـان‌ ايـران‌ در سـال‌ ۱۹۰۱ ميـلادی ۱۸٧ كليسـا، ۱٦۳ كشـيش‌ و ٧ ديـر داشــتند.[٢٣]

ارمنيان‌ در ايران‌ سه‌ خليفه‌گری دارند، اين‌ خليفه‌گری‌ها به‌ امور مذهبی ارمنيان‌ حوزه‌ خود رسيدگی می‌كنند و عبارتند از خليفه‌گری آذربايجان‌ (استان‌های آذربايجان‌ شرقي، غربی و اردبيل‌)، خليفه‌گری تهران‌ (استان‌های تهران‌، قزوين‌، مركزی، خراسان، گيلان‌، گلستان، كرمانشاه‌ و همدان‌) و خليفه‌گری جلفای اصفهان‌ (شامل‌ استان‌های اصفهان، فارس‌ و خوزستان).

ارمنيان‌ در شهرها و روستاهای مختلف‌ ايران‌ حدود ٧۰ كليسا دارند كه‌ زير نظر اين‌ سه‌ خليفه‌گری اداره‌ می‌شوند.[٢۴]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط محمد محمدی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ميلر، ۱۹۸۱، ص ۲۶۹
[٢]- همان‌جا
[٣]- اوليری، ۲۵۳۵، ص ۲۳
[۴]- همان‌جا، ص ۲۴
[۵]- فيگوترا ۱۳٦۳، ص ۳۲۵
[٦]- آليشان، ۱۸۹۳، ص ۳۸۴
[٧]- كلاويخو، ۱۳۳٧، ص ۱۵۲
[٨]- فيگوترا، ۱۳٦۳، ص ۲۱۹
[۹]- هوشنگ‌ مهدوی، ۱۳۵۵، ص ٧۲
[۱٠]- يوزوكجيان، ۱۳٧٧، ص ۲۰
[۱۱]- همان‌جا‌، ص ۱
[۱٢]- وان‌ در كروس، ۱۳۸۰، ص ۴٧
[۱٣]- جكسن، ۱۳۵۲، ص ۲۰۱
[۱۴]- صديق، ۱۳۳٦، ص ۱۱۱
[۱۵]- همان‌جا، ص ۱۹۴
[۱٦]- الدر ۱۳۴۹، ص ۱۰۸
[۱٧]- الدر ۱۳۴۹، ص ۱۱۰
[۱٨]- دايره‌المعارف‌ فارسی، ۱۳۴۵، ص ۸٦
[۱۹]- مشكور ۱۳۴۹، ص ۴۲
[٢٠]- هويان‌، ۱۳۴٦، ص ۱۹۸
[٢۱]- همان‌جا، ص ۱۹۹
[٢٢]- عجميان، ۱۹۵۸، ص ۳۰
[٢٣]- پاشايان‌ ۱۳۴۸، ص ٦۹
[٢۴]- آندرانیک هویان، تاریخچه مسیحیت در ایران، ماهنامه اخبار ادیان، شماره ٧، ارديبهشت ۱۳۸۳، صص ۶۳-۵۸.



[] سرچشمه‌ها

ماهنامه اخبار ادیان، شماره ٧، ارديبهشت ۱۳۸۳؛ برگرفته از منابع زیر:
آليشان، قروند، Sisagan Deghagrotiun Sonyats Ashrhari، ونيز، جزيره‌ سن‌ لازار، ۱۸۹۸
اقبال‌ آشتيانی، عباس، تاريخ‌ مغول، جلد اول، چاپ‌ دوم‌ تهران‌، ۱۳۴۱
الدر، جان، تاريخ‌ كليسای مسيح‌ (از سال‌ ۱٦۰۰ تا ۱۹٧۰ م)، ترجمه‌ و، سيموتيان‌، ۱۳۴۹
اوليري، دليسی، انتقال‌ علوم‌ يونانی به‌ عالم‌ اسلام‌، ترجمه‌ محمود آرام‌، چاپ‌ دوم، تهران، ۲۵۳۵
پاشايان، كاراپط، ارامنه‌ در ايران‌، ترجمه‌ دكتر قوگاسيان، مجله‌ ارمنان، شماره‌ ۵ و ٦، تهران، ۱۳۴۸
جكسن، ويليامز، سفرنامه‌ جكسن‌ (ايران‌ در گذشته‌ و حال‌)، مترجمان‌ منوچهر اميری و فريدون‌ بدروالی، تهران، ۱۳۵۲
دايره‌المعارف‌ فارسی، مؤسسه‌ فرانگلين‌ تهران، ۱۳۴۵
صديق، دكتر عيسی، تاريخ‌ فرهنگ‌ اروپا، تهران‌، ۱۳۳٦
عجميان، هايگ، يادنامه‌ مروپ‌ تاغياديان، تهران، ۱۹۵۸
فيگوئرا، دن‌ گارسيا دسيلوا، سفرنامه‌ سفير اسپانيا در دربار شاه‌ عباس،‌ اول، تهران، ۱۳٦۳
كلاويخو، سفرنامه‌ كلاويخو، ترجمه‌ مسعود رجب‌نيا، تهران‌، ۱۳۳٧
مشكور، محمدجواد، نظری به‌ تاريخ‌ آذربايجان‌ و آثار باستانی و جمعيت‌شناسی آن، تهران، ۱۳۴۹
ميلر، و، م‌. تاريخ‌ كليسای قديم‌ در امپراتوری روم‌ و ايران، ترجمه‌ علی نخستين، تهران‌ چاپ‌ دوم، ۱۹۸۱
وان‌ در كرويس، ديرك، شاردن‌ در ايران، تحليلی از اوضاع‌ ايران‌ در قرن‌ هفدهم‌ ميلادی، ترجمه‌ دكتر حمزه‌ اخوان‌ تقوی، تهران، ۱۳۸۰
هوشنگ‌ مهدوی، عبدالرضا، تاريخ‌ روابط‌ خارجی ايران، چاپ‌ دوم، تهران‌، ۱۳۵۵
هويان، آندرانيك، قره‌ كليسا، مجله‌ بررسی‌های تاريخی، سال‌ دوم‌، شماره‌ ۵، ۱۳۴٦
يوزوكچيان، وركانس، وصف‌ بناهای مشهور اصفهان، چاپ‌ ۱۸۵۴ در استانبول‌، ترجمه‌ لنون‌ ميناسيان، اصفهان‌، ۱۳٧٧.



۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

عيسی مسيح

از: مهديزاده کابلی (استاد پيشين دانشگاه کابل)؛ و محمد محمدی و الهام محمد

عيسی مسيح

(۲-۷ پيش از میلاد - ۲۶-۳۶ پس از میلاد)


فهرست مندرجات

[مسیحیت]


عیسی مسیح یا عیسی ناصری که یک یهودی از ناحیه "جلیل" در شمال فلسطین بود، در سال ۲-۷ پيش از میلاد[۱]، در شهر بیت‌اللحم از شهرهای ایالت ناصره منطقه یهودیه به دنیا آمد. عیسی، شخصیت مرکزی مسیحیت که یکی از بزرگترین ادیان دنیاست، در باور مسیحیان، تجسم خدا در جسم انسانی، و آغازگر جریان مسیحیت است. اما مسلمانان به عیسی به عنوان یک پیامبر باور دارند و برخی از مذاهب ديگر او را شخصیت مهم و آموزگار بزرگ می‌خوانند.[٢]


[] تولد شگفت‌انگيز عيسی

زايش عیسی از مادر باکره از باورهای دینی مسیحیت و اسلام است که براساس آن مریم به نحوی معجزه‌آسا عیسی را حامله شد، بدون این که با مردی همبستر شود. در انجیل‌های متی و لوقا این ادعا مطرح شده است[٣] و نيز قرآن این دیدگاه را تأیید کرده است و در چند جا از عیسی با نام عیسی بن مریم یاد شده است[۴]. در حالی که در دو انجیل قانونی دیگر (يعنی: انجیل مرقس و انجیل یوحنا) به تولد عیسی از باکره اشاره نشده است.

يوسف زمانی که متوجه شد که نامزدش مریم، حامله است، سخت نگران شد. در ذهن او دهها پرسش بی‌پاسخ پديد آمد. چه کاری می‌توانست بکند؟ سرانجام نامزدی آنها چه می‌شد؟ از طرفی، او نمی‌توانست اجازه دهد تا زندگی‌اش به همین سادگی از هم بپاشد. از سوی ديگر، در شهر همه در این‌باره حرف می‌زدند که مریم "بدون عروسی و هم بستر شدن با نامزدش یوسف نجار حامله شده است" و حتی ممکن است شایعه‌ای در شهر دهان به دهان شده باشد که گويا پسر مریم، بچۀ نامشروع یک سرباز رومی است.[۵]


به‌هر حال، در چنین شرایط حساس، اگر یوسف تصميم می‌گرفت که از ازدواج با مریم سرباز زند، خطر سنگسارشدن مريم نيز حتمی بود.

در تثنیه، باب ٢٢، آيات ٢۳ و ٢٤ آمده است: «اگر دختر باکره‌ای به مردی نامزد شود و دیگری او را در شهر یافته، با او هم بستر شود، پس هر دو ایشان را نزد دروازه شهر بیرون آورده، ایشان را با سنگها سنگسار کنند تا بمیرند». بنابر اين، از نظر کتاب مقدس، نه‌تنها زن شوهردار بلکه دختر نامزدشده هم اگر زنا می‌کرد محکوم به مرگ بود.

يوسف در همین تردید بسر می‌برد که فرشتۀ خدا در خواب به او ظاهر شد تا او را مطمئن کند که «آنچه در رحم مريم قرار گرفته است، از روح القدس است.»[٦] چيزی که فرشته به يوسف گفت، او باور کرد و مریم را به زنی گرفت.


[] عيسی کيست، خدا يا انسان؟

سی. اس. لوئیس، نویسندۀ برجستۀ مسیحی، در کتاب خود به نام «مسیحیت مطلق» می‌نویسد:

    تلاش من آن است که به مردم یاد دهم از به کارگیری الفاظ و عبارات احمقانه در مورد عیسی مسیح اجتناب کنند. هرگز نباید بگويیم "من حاضرم عیسی مسیح را به عنوان یک معلم اخلاق برجسته بپذیرم ولی ادعایش را مبنی بر اینکه او خداست ردّ می‌کنم." اگر عیسی مسیح چیزی بیش از یک انسان صِرف نبود؛ و در عین حال، چنین تعلیم والائی از زبانش جاری شد، از نقطه نظر اخلاقی لیاقت نمی‌داشت حتی یک معلم خوب خوانده شود. تحت این شرایط او یا می‌بایستی یک دیوانۀ جنونی باشد و یا شیطان مُجسّم. شما باید تصمیم خود را بگیرید. این انسان حقیقی یا باید پسر خدا باشد (چنانکه هست) و یا اینکه آدمی دیوانه (و شاید بدتر). شما می‌توانید به پیام او بی‌توجه باشید، بر صورت او آب دهان انداخته، او را بخاطر پلید بودنش به قتل رسانید. و یا اینکه به پایهای او افتاده، اقرار کنید که او خدا و خداوند شماست. پس بیايید این ادعای احمقانه را که مسیح فقط یک انسان ساده بوده است کنار بگذاریم و درک کنیم که تعلیم کتابمقدس در مورد شخصیت و ماهیت عیسی مسیح این است که او خداست و نه چیزی کمتر.

عیسی مسیح در میان رهبران مذاهب جهان که در سراسر تاریخ پیروان بسیاری یافته‌اند، از این لحاظ منحصر به‌فرد است که تنها او در بدنی انسانی، ادعای خدایی کرد. یک درک نادرست از این مطلب آن است که برخی یا بسیاری از رهبران ادیان جهانی ادعاهای مشابهی نموده‌اند، اما این کل قضیه نیست.

بودا ادعای خدایی نکرد؛ موسی هرگز نگفت که او یهوه است؛... و در هیچ جا شما نمی‌بینید که زرتشت ادعا کرده باشد که اهورامزدا است. با این وجود عیسی، نجاری از ناصره، گفت: «هر که مرا (عیسی) ببيند، پدر را دیده است» (یوحنا ۱۴:‏۹).

ادعاهای مسیح بسیار و گوناگون هستند. او گفت که قبل از ابراهیم می‌زیسته است (یوحنا ۸:‏۵۸) و گفت با خدا برابر است (یوحنا ۵:‏‏۱۷ و ۱۸). عیسی ادعا کرد که قدرت آمرزیدن گناهان را دارد (مرقس ۲:‏۵-۷)؛ این گفته مطابق تعلیم کتاب‌مقدس کاری است که فقط خدا می‌تواند انجام دهد (اشعیا ۴۳:‏۲۵).

عهدجدید عیسی را مساوی آفرینندۀ عالم می‌داند (یوحنا ۱:‏۳)، و او را برابر با کسی می‌داند که عالم هستی را نگاه می‌دارد (کولسیان ۱:‏۱۷). پولس رسول می‌گوید که خدا در جسم ظاهر شد (اول تیموتائوس ۳:‏۱۶) و یوحنای انجیل‌نویس می‌گوید: «کلمه، خدا بود» (یوحنا ۱:‏۱). جمع‌بندی شهادت‌های شخص عیسی و نویسندگان عهدجدید آن است که او بیش از یک انسان بود؛ او خدا بود.

نه تنها دوستان او مشاهده کردند که او ادعای خدایی می‌کند، بلکه دشمنان او نیز شاهد این امر بودند. امکان دارد امروزه در میان شکاکانی که از بررسی مدارک امتناع می‌ورزند چنین تردیدی وجود داشته باشد، لیکن در بین مقامات یهودی هیچ‌گونه تردیدی وجود ندارد.

وقتی که عیسی از آنها پرسید که چرا می‌خواهند سنگسارش کنند، جواب دادند: «به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمی‌کنیم بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می‌دانی» (یوحنا ۱۰:‏۳۳).

این واقعیت، عیسی را از سایر شخصیت‌های مذهبی جدا می‌سازد. در دین‌های اصلی جهان، تمامی اهمیت به تعالیم داده می‌شود- نه به معلم.

آیین کنفوسیوس یک سلسله تعلیم است؛ خود کنفوسیوس اهمیتی ندارد... بودیسم بر اصول بودا تأکید می‌کند نه بر روی خود بودا. این امر خصوصاً در مورد هندوئیسم هم مصداق دارد، در حالی که هیچ‌گونه پایه‌گذار تاریخی مشخص ندارد.

با این وجود، شخص عیسی مسیح در مرکز مسیحیت قرار دارد. عیسی ادعا نکرد که فقط حقیقت را به نوع بشر تعلیم می‌دهد؛ او ادعا کرد که او همان راستی است (یوحنا ۱۴:‏۶).

آنچه که عیسی تعلیم داد جنبۀ مهم مسیحیت نیست، بلکه آنچه حائز اهمیت می‌باشد این است که عیسی که بود. آیا او پسر خدا بود؟ آیا او تنها راه رسیدن انسان به خداست؟ این ادعایی بود که او در مورد خویش داشت.

فرض کنید که همین امشب رئیس جمهور ایالت متحده بر روی تمامی شبکه‌های اصلی تلویزیونی ظاهر گردد و اعلام نماید که «من خدای قادر هستم. من قدرت دارم تا گناه را بیامرزم. من توان آن را دارم که خود را از دنیای مردگان به حیات بازگردانم.»

بلافاصله و بدون سر و صدا جلوی کارش را می‌گیرند، برکنارش می‌کنند و معاون اولش را در پست او به کار می‌گمارند. هر کسی که جرأت کند چنین ادعایی بنماید یا دیوانه است یا دروغگو- مگر آنکه واقعاً خدا باشد.

این درست همان کاری است که عیسی انجام داد. او به‌وضوح تمامی این ادعاها و حتی بیشتر از این‌ها را بر زبان آورد. اگر او خداست، چنانچه ادعا کرد، باید به او ایمان بیاوریم، و اگر نیست پس نباید هیچ کاری با او داشته باشیم. عیسی یا خداوند همه است یا اینکه اصلاً خداوند نیست.

آری، عیسی ادعای خدایی کرد. چرا باید کسی این ادعا را باور کند؟ از این گذشته، صرف ادعای اینکه شخصی بگوید چیزی هست، باعث صحت ادعای او نمی‌شود. پس چه مدرکی دال بر خدا بودن عیسی وجود دارد؟

کتاب‌مقدس دلایل گوناگونی ارائه می‌دهد، از جمله معجزه‌ها و نبوت‌های انجام شده که به‌منظور متقاعد کردن ما نسبت به این امر مطرح شده‌اند تا بدانیم که او همان کسی است که ادعا می‌کرد (یوحنا ۲۰:‏۳۰ و ۳۱). قیام او از مردگان دلیل و نشانۀ اصلی ثابت کردن این ادعا بود که او می‌گفت پسر خداست.

هنگامی که رهبران مذهبی از عیسی نشانه‌ای خواستند، او جواب داد: «زیرا همچنان که یونس سه شبانه‌روز در شکم ماهی ماند، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در شکم زمین خواهد بود» (متی ۱۲:‏۴۰).

در جایی دیگر، زمانی که از او نشانه‌ای خواستند گفت: «این قدس را خراب کنید که در سه روز آن را بر پا خواهم نمود. لیکن او دربارۀ قدس جسد خود سخن می‌گفت» (یوحنا ۲:‏۱۹ و ۲۱). توانایی برخیزاندن حیاتش از مردگان نشانه‌ای بود که او را نه تنها از سایر رهبران مذهبی جدا می‌کرد، بلکه از هر انسان دیگری که تا کنون زیسته است متمایز می‌گرداند.

هرکه بخواهد مسیحیت را رد کند باید واقعۀ قیام مسیح از مردگان را رد نماید. بنابراین، بر طبق کتاب‌مقدس، عیسی به‌واسطۀ بازگشتن از دنیای مردگان، ثابت کرد که پسر خداست (رومیان ۱:‏۴). اینکه عیسی از قبر برخاست، مدرکی کامل و انکارناپذیر است و واقعیتی است که ثابت می‌کند عیسی خداست[٧].

اين بود، فشردۀ آنچه که مسيحيان جهان مبنی بر خدابودن عيسی مسيح ادعا می‌نمايند.[٨]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی، محمد محمدی و الهام محمدی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]- دکتر رالف اف ویلسون، او را عمانوئیل خواهند نامید، ترجمۀ آرش، سايت مرکز پژوهشهای مسيحی
[٦]- متی ۱: ٢۰
[٧]-
[٨]-



[] سرچشمه‌ها

دانشنامۀ آریانا